مثل همیشه خودکار تو دستم و دستم جای دیگه
نگاه تو عکس و چشمم جای دیگه
کفش به پا و پام جای دیگه
فقط این ذهنم که اینجا نشسته و به دلم می خنده
ذهن خندان و دل سوزان
خاطرات میاد تو ذهن و دل رو می سوزونه
هر لحظه از زندگی که یادت هستم
هر لحظه که اشکام درون دلم تبخیر میشه و از مخم به اصطلاح دود بلند میشه
هر لحظه به فکر اینکه چی شد؟چرا؟برای چی؟چرا من؟چرا اینطور؟چرا اینقدر سریع؟
دل سوزان و اشک جوشان ذهن خندان پس کو جسم؟
دیوانه جسمم
جسمی که نمی دونه چیکار می کنه
جسمی که اینقدر از درد دل و جسم و چشم از یاد ذهن خندان رفته
دیوانه جسمم
نه بیچاره
یاد آر ز شمع مرده..
این مطلبارو از خودت میگی دیوانه جان؟؟
آفرین
خداییش قشنگ میگیااااا
دیوانگی عالمی دارد ما دیوانه گشتیم
هزار بار سر بر سنگ خورد بر نگشتیم
دیوانه ام عاقل نباشد این راه
راه ما راست نیست
هست سوی خدا
_____________________
همه این مطالبی که نوشتم از این دل دیوانه ی من بیرون میاد
اگه از اول مطالب رو بخونی همه با هم در ارتباط هستند
حتما نظر ها رو هم بخون چون بعضی از مطالب پاسخ به جواب ها هست
برای این نظر هم پاسخ می نویسم
دیوانه(احمق)
آخه یعنی جی؟منم خودم یه جورایی دیوانم یعنی خواهرم میگه.اما هرچی زور میزنم نمیتونم یکی از این مطالب از خودم دربیارم.آخه این دیگه چه روزگاریه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
