انجمن دیوانگان

سر در برف فرو نبرده

انجمن دیوانگان

سر در برف فرو نبرده

خانه ام

خانه ای دارم به بزرگی اتاقم

ماندنم در آن سخت است و چو پرسه میزنم در همه جا

می گردم به دنبال کسی که دیده ام چهره ی او

در خلسه ام گم می شوم

چهره اش در خلوت گاهم سرعتم کم میکند

نگاهی کن بر چشم انداز درونم که تاخته ای بر آن

خراب، ویران


ما زنده ایم

زمانی خواهد آمد که نیستم در کنارت

یاد کن مرا چگونه خزان کردی و من خود نیز باختم

من با یاد تو باختم با وجودت خود را شکافتم

لذتی که در زجر با تو بودن بود و در هیچ چیز نبود

با تو بودن نیز خود سوختن بود

دیدمت تو را با دیگران، گفتم.. همیشه کنارت هستم

باختن زمانم نداد