انجمن دیوانگان

سر در برف فرو نبرده

انجمن دیوانگان

سر در برف فرو نبرده

تنهایی

دوباره سرما دوباره برف

انگار که دنیا منو دوست دارم

چه حالی میدی صبح چشم باز کنی ببینی وسط یه دنیا سفیدی هستی

راه رفتن تو برف هم چه حالی داره

حالی به حالی فریاد میزنم که ای آزادی،تو هم تنهایی به مانند من

تنهایی لذت خوبی داره

غم این چند یار از دست رفته فلج کرده عشق مرا

دیگر هیچ راه نمیرود و هیچ نمیخواهد

ای چه سخت است دیدن کسی که دوستش داری با دیگری!!
ای........................

در رویاها

نگاه بر آینه کنان میبینم که خط بر چهره ام افتاده

میرود زندگی،گذشته رفت

میدانم،هر آنچه که همه میدانند،میدانند همه

از کجا می آیم و به کجا؟،باکی نیست که راه مشخص را کج کج راست رفتم

راست گفتم،خوب پنداشتم،ساده بودم،ولی نه چنان که سادگی را فقط بودم

ساده،بی روح،بی قلب،فقط فکر بود که ساده نبود و باز نیز باکی نبود

هر رویا حالی داشت بر جسمم که گونه ای اصلا مغزی نبود و هر چه بود گذشت

همه میدانند،ما نیز دانستیم