انجمن دیوانگان

سر در برف فرو نبرده

انجمن دیوانگان

سر در برف فرو نبرده

یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا

1
2
3
4
5
6
7
8
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی نور تویی سور تویی دولت منصور تویی قطره تویی بحر تویی لطف تویی قهر تویی حجره خورشید تویی خانه ناهید تویی روز تویی روزه تویی حاصل دریوزه تویی دانه تویی دام تویی باده تویی جام تویی این تن اگر کم تندی راه دلم کم زندی                  
یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا سینه مشروح تویی بر در اسرار مرا مرغ که طور تویی خسته به منقار مرا قند تویی زهر تویی بیش میازار مرا روضه اومید تویی راه ده ای یار مرا آب تویی کوزه تویی آب ده این بار مرا پخته تویی خام تویی خام بمگذار مرا راه شدی تا نبدی این همه گفتار مرا

وبلاگ

این وبلاگ همه حرف های من دیوانه است

اگر ذهن باز و با حوصله دارید از اولین مطلب به بالا بخوانید که بهتر درک کنید

من سخت موضوعی پیدا میکنم که بنویسم

اگر لطف کنید و پیشنهادی،نقدی،انتقادی بکنید که راه خودم رو پیدا کنم


دیوانه

هر موقع،حس در جسمم،فکر در روحم

هر لحظه،جسم در زندگی،روح بعد از زندگی

باشد حرف ما نزد بزرگان کوچک

کوچکیم، نداریم بیش از این در فکر خویش

گویند به ما سبک باش،سبک بودن نیامده به ما سنگین بهتر است

رد میشود مواقع،لحظه گذشت در واقع

جسم من زنده،روح در نا کجا باد

خسته از این جسم که میکشد بر دوش

روح بر راه و جسم بی هوش

بار ها گفته ام،کله در من ندارد گوش

دیوانه ام

احمق نیز هستم

درد دل را این گونه بر تخته کشیدم

هر چی را که بود من کشیدم

خاک را گل بکنید

دیده می شوند دیده ها بر فکر چشمم

درد فراوان  توی دل هست

آبشار بر خود آفتاب میتابد و نور بر چشم ما ریخته میشود

گذشته ها شنیدیم آب را گل نکنیم

گناه گل چیست که نباید باشد بر آب؟

باشد بر آن امید که بر آب است به سوی رود روان

حل شود در همگان،دیده شود سوی جهان

آب را گل بکنید

شاید در دوردست رودی روان باشد

رود تاریخ است،مثالی از زمان

هیچ وقت به عقب نمیرود،هیچ وقت هم از حرکت خسته نمیشود

همه در رود شناور،روز هم ز کف،تاریخ میان گل لای پنهان است

در آخر به آبشار میرسد،ثانیه ای تخریب

باز نیز رود جدید

زندگی دشوار است


ذهن سیاه،نه تاریک

درد افکار تمام وجودم رو فرا گرفته

ای وای من!

چرا اینقدر دیوانه گشتم؟

چرا وقتی موجی از هوا که از خبر به گوش میرسد میلرزاند این بدن را؟

چرا مرگ انتظار دارد؟ چرا فکر خطا دارد؟

خوشا به حال قلبم که نبود و ندید این حال رو

این عقل دیوانه ام تیمار می خواهد دیدار یار دیوار شد

روح برای من بیمار شد

مرگ را فرا می خوانم ای وای!!

دیوانگی دشوار شد

فریاد میزنم در درون،کسی نمی شنود

فقط می خندم و می خندم

دنیا به مانند آن زمان که در درون مادر بودم سیاه است