در زمان های قدیم که آل بر داستان ترسی بود و انسانی ز آن پندجویی میکرد
که دگر بار ز این زال زمان دار گذر از حال رسید وقت که آل برد تعریف ز مکان ها و زمان ها
تا به امروز در عبور از مکان ها که زمان ها آلود کردند دنیا را ز افکار
افکار که در آخره این خانه، دیوانند که خوانند ماله دیوانه
در گردی ز گردش از این جام که یک مشت کند سازنده آن جام جهان را
مشت مشت دیوانه بر سر دیو در این خانه به انتظار روز که رسید بدرود با دیوانه دگر
که دیو و دیوانه را آدمی بود و آدمی را دیو نبود اما دیوانه آدمی بود که دیو را سازه بود
پس کی شود در عبور این مکان شنید که چوبی به دست نوادگان دهیم و بشکنند
آیا میرسیم آن روز نصیحت گوییم ؟
آیا میشود گر را به اگر، دیوان را به دیوانه سازیم؟
آیا شود اگر اصلا؟
آیا شود که اگر باشد این چه؟
که اگر ما سی بودیم و آنها پنج سال چه؟
که اگر ما جوان بودیم و آنها خوردسال چه؟
که اگر پول به جیب نداشتیم در این راه چه؟
که بی پول هر چه اگر گوییم آیا را جوابی چه نبود
در جوانی دیو ها حس میکنند این روز ها
بویی که از مرگ می رساند با عقل را کند دیوانه
بویی که سخت میکند هشتاد سال زندگی ز دیو در این خانه
که نه دیو هست و نه میدانند دیوانه
آدمی را هشتاد عمر زندگانی آدم نیست
به همین نیز نه انسانی شود دیو و نه دیوانه
یه مشت دیوانه در انتظار روز خداحافظی با دیوانگان دیگر
پس کی میشود آن روز را دید که چوب به دست نوادگان بدهیم تا بشکنند و ما نصیحت کنیم
آیا اصلا می شود؟
اگر ما سی سال بودیم و آنها 10 سال چه؟
اگر ما جوان بودیم و آنها خوردسال چه؟
اگر پولی نداشته باشیم زن و بچه چه؟
من در بیست هستم نه کاملا
بویش را حس می کنم
بوی بیست یا مرگ؟
بوی سختی هشتاد سال آدم بودن
که من نیستم و نمی دانم چه؟
سی سال جواب میدهد زندگی کنم؟
خدا داند؟ آیا خدا داند؟ یا اینکه این را نیز به اختیار ما داند؟
پس آدم باش تا کامروا باشی
سی سال برای آدم نیست
پس منی که آدم نیستم با آغوشی باز این بوی را حس می کنم