سخنی گفتم و همان حرف کلیشه ای آغاز شد
گفتم و گفتم و آخر دیدیم دیوان شد
دیوان من بود دیوانگان بر دیو و گان و آن دیوان مشغول
پیچیده است مخ من دیوانه ندارد هوش
طنز باشد اسم ما خنده دارد کار ما شوخی درون حرف ما
آخر چه باشد کین گونه دیوان ما آغاز شد
گفتیم از حکیم که درد آورد چشم ما
گفیتم از عشق که خاک کرد قلب ما
گفتیم از مرگ که عمر شد سی سال تمام
حال نیز گویی قشنگ است با مرام؟
باشد تمام ختم کلام
خوشی خوب است،خوبی خوش است
ولی هیچ کدوم بدون بدی و تلخی هیچ نیست
حالا چرا همه ی مطلبات درمورد دیوونه هاست؟؟
مغزم لای در گیر کرده
من گفتم که دیوانه هستم
از وقتی که قلبم خاک شد چشمام پاک شد از هر چی دروغ که یار گفت و دل ما آگاه شد باور کردم که دیوانگی من آغاز شد و دیوانه مثل من زیاد است
من دیوانه شدم و یار شاد شد
(یه دکمه پشت کله ی همه ی ما هست که وقتی نمی تونی فشار رو تحمل کنی میزنی و دیوانه میشی و همه چی یادت میره)
khosham omad daniaaaaal
ممنون