انجمن دیوانگان

سر در برف فرو نبرده

انجمن دیوانگان

سر در برف فرو نبرده

قلب خاکی

من از درون شکستم

کمی کلیشه ای اما با کمی اما!

اما قلبی ندارم که بسوزه چون قلبم شکست

اما قلبم بعد از این که شکست خورد شد

اما بعد از خورد شدن پودر شد

اما بعد از پودر شدن تو خون حل شد

حالا قلب من دست منه،سر منه تمام وجوده منه

تمام وجودم از ناراحتی داره نابود می شه

اما؟

آیا این هم میشکنه؟خورد میشه؟پودر میشه؟

تا اینکه تو خاک حل بشه تا خاک هم بفهمه درد من چیه؟

اما؟

خاک که پودره،پس نه میشکنه و نه خورد میشه و نه حل

پس باید مثل خاک باشم،پودر و تمام شده

با تمام خورد شده های دیگه

قلب من خاکه و من خاکم

پس باشد نه عاشق بشوم و نه معشوق باشم

عمر مرگ

یه مشت دیوانه در انتظار روز خداحافظی با دیوانگان دیگر
پس کی میشود آن روز را دید که چوب به دست نوادگان بدهیم تا بشکنند و ما نصیحت کنیم

آیا اصلا می شود؟

اگر ما سی سال بودیم و آنها 10 سال چه؟

اگر ما جوان بودیم و آنها خوردسال چه؟

اگر پولی نداشته باشیم زن و بچه چه؟

من در بیست هستم نه کاملا

بویش را حس می کنم

بوی بیست یا مرگ؟

بوی سختی هشتاد سال آدم بودن

که من نیستم و نمی دانم چه؟

سی سال جواب میدهد زندگی کنم؟

خدا داند؟ آیا خدا داند؟ یا اینکه این را نیز به اختیار ما داند؟

پس آدم باش تا کامروا باشی

سی سال برای آدم نیست

پس منی که آدم نیستم با آغوشی باز این بوی را حس می کنم

در هنگام مطالعه این مطالب لطفا کمی فکر کنید
نحوه نگاه شما در زندگی به نحوه برداشت شما

از این مطالب رابطه مستقیم دارد.
مکث ها سرنوشت ساز هستند