-
عالم مستی
جمعه 21 مردادماه سال 1390 01:12
وزنی ز بی وزنی ز ما ورزید زمان با زیرای بی ارزی ز باز بود ز باز هستی همه مستو علم دستی ز بی بود و ز بی مستی چیکار کردم ز کاره زن این هستی بازم مستی و خود هستی ز خان و خانه و سستی شل و ول و یک دستی دست یار بر دست و بی دستی ندانم که چه گویم ز این مستی بازم مستو خود را خدا هستی خدا داند که کی هستی بازم مستی ز این مستی
-
این من هستم!! کچل
جمعه 14 مردادماه سال 1390 21:40
-
یار ما نبود،یاد ما نبود
یکشنبه 29 خردادماه سال 1390 23:40
دوستان ز ما فریاد زنان کفنتد بیا ز سوی ما باشد حلال دیدار با هر که داشتد بوی فراق دل ما بود جا یکی،یاری که باشد یاد ما یار یاد نبود،یار ما نبود،باشد همه افکار ما دل ما بسی شکست از بس که او را ندید ای دوست ما،دوست آفرین،دوست دارد قلبم بر این قلبی که بار ها شکست،خورد خاک گشته است اینک نشت گردی چنین بر در این رودی چو نیل
-
ادامه دارد
شنبه 21 خردادماه سال 1390 00:52
دید زندگی ز در باز اشکی آب روان بر چهره درک مشکی سیاه افکار ما زندان عقل است مرگ را روان بیند ز خشکی ادامه دارد....
-
مغز ماه (شروع دوباره دیوانگان)
جمعه 13 خردادماه سال 1390 22:37
و باز هم راه بر ما شد ما بر راه و ماه پنهان و ابر در پس هر چه آن را کم دانیم اینگونه بود که صدا بیامد گفت بردار اون موبایل که کشته هر چه شارژ بود نیم کره ی راست مغزم درد میکنه و اون ماه پشت ابر کامل بود دیوانه از خواب برخیز که مصر جنگ بود ، افکار ما سنگ بود و جهان جلو تر، ای خجالت بر ما که هر چه داشتیم ننگ بود می...
-
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا
پنجشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1390 20:45
1 2 3 4 5 6 7 8 یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی نور تویی سور تویی دولت منصور تویی قطره تویی بحر تویی لطف تویی قهر تویی حجره خورشید تویی خانه ناهید تویی روز تویی روزه تویی حاصل دریوزه تویی دانه تویی دام تویی باده تویی جام تویی این تن اگر کم تندی راه دلم کم زندی یار تویی غار تویی...
-
وبلاگ موقت بسته است
شنبه 10 اردیبهشتماه سال 1390 13:34
-
وبلاگ
جمعه 9 اردیبهشتماه سال 1390 03:04
این وبلاگ همه حرف های من دیوانه است اگر ذهن باز و با حوصله دارید از اولین مطلب به بالا بخوانید که بهتر درک کنید من سخت موضوعی پیدا میکنم که بنویسم اگر لطف کنید و پیشنهادی،نقدی،انتقادی بکنید که راه خودم رو پیدا کنم
-
دیوانه
جمعه 9 اردیبهشتماه سال 1390 02:55
هر موقع،حس در جسمم،فکر در روحم هر لحظه،جسم در زندگی،روح بعد از زندگی باشد حرف ما نزد بزرگان کوچک کوچکیم، نداریم بیش از این در فکر خویش گویند به ما سبک باش،سبک بودن نیامده به ما سنگین بهتر است رد میشود مواقع،لحظه گذشت در واقع جسم من زنده،روح در نا کجا باد خسته از این جسم که میکشد بر دوش روح بر راه و جسم بی هوش بار ها...
-
خاک را گل بکنید
دوشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1390 02:39
دیده می شوند دیده ها بر فکر چشمم درد فراوان توی دل هست آبشار بر خود آفتاب میتابد و نور بر چشم ما ریخته میشود گذشته ها شنیدیم آب را گل نکنیم گناه گل چیست که نباید باشد بر آب؟ باشد بر آن امید که بر آب است به سوی رود روان حل شود در همگان،دیده شود سوی جهان آب را گل بکنید شاید در دوردست رودی روان باشد رود تاریخ است،مثالی...
-
ذهن سیاه،نه تاریک
شنبه 3 اردیبهشتماه سال 1390 01:34
درد افکار تمام وجودم رو فرا گرفته ای وای من! چرا اینقدر دیوانه گشتم؟ چرا وقتی موجی از هوا که از خبر به گوش میرسد میلرزاند این بدن را؟ چرا مرگ انتظار دارد؟ چرا فکر خطا دارد؟ خوشا به حال قلبم که نبود و ندید این حال رو این عقل دیوانه ام تیمار می خواهد دیدار یار دیوار شد روح برای من بیمار شد مرگ را فرا می خوانم ای وای!!...
-
دوره گرد
یکشنبه 28 فروردینماه سال 1390 01:46
دوره گشتیم چرخی زدیم بر همگان دیدیم راز ها، شنیدیم رنج ها آن زمان که دیگران گویند انسان باش و ما بودیم بودن در آن بود که اسم بود ، بر این بود ها نبودیم انسان گریه کردیم رنج کشیدیم،چشم خیس،اشک نریختیم نفس کشیدیم،خاک رو چشیدیم،گله کردیم،خاک گل نکردیم تیر فرو رفت،در جای جای بدن فریاد زدیم،سکوت نکردیم آه کشیدیم،نفس...
-
خنده باید کرد
یکشنبه 28 فروردینماه سال 1390 00:13
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 باز هم مثل همیشه خنده باید کرد، اطرافیان خنده را می بینند درد افکار و خستکی بدن چیزهایی نیستند که دیده بشن دیده شدن فقط در شاد بودن است،قصه دیگر چیست؟ چرا وقتی مادران لای لای گویان فرزند را به خواب می برند غم از افکار و حرفهایشان سرازیر میشود؟...
-
گرم باش ای هوای سرد
سهشنبه 23 فروردینماه سال 1390 00:22
همه ایستاده گشته در یک صف موی بدن سرد است هوا،تیر است سوی هدف لرزه کنان میرویم و می گوییم گرم است دیوانه عقلش در همه حال منگ است منگ باشد عقل روانی که روان کرده راه روانی سوی عقل روان من روانی روان ها بسیار است اما وقت طلا تنگ است وقتی گفته ها باشد هدف ، سنگ نیز نرم است نرمی خاک درون حرف نیز سنگ است خاک بوده باشد سنگ،...
-
نان
یکشنبه 21 فروردینماه سال 1390 02:46
گفته اند قدیمان نخوردیم نان گندم، دیدیم دست مردم حال نیز ما گوییم نخوردیم نان،دیدیدم گندم،مردمان نیز دست دارند
-
وقت طلاست
یکشنبه 21 فروردینماه سال 1390 01:50
بوی زمان در همه جا پیچیده صدای عمر است که مانند فریاد زدن درون ذهن من دیوانه قدم میزند و می گوید: وقت طلاست وقت طلاست؟ طلا چیست که بخواد وقت در آن باشد؟ اگر طلا به فراوانی زمان بود که دیگر طلا نبود وقت عمر است که فریاد می زند هر ثانیه،هر دقیقه،هر موقه به اصطلاح زمان من که دیوانه ام،سی سال تمام تو ی آدم نکن عمر رو حرام...
-
دل دیوانه
سهشنبه 16 فروردینماه سال 1390 15:46
حرف های ما دیوانه وار باشد تمام دیوانه ام دیوانگی دارد زمان می گویم هر آنچه دارم از درون خوش باشد هر انکه باشد راه ما پرسیدند حکیمان راست باشد حرف ما؟ حلال نباشد سود دروغ،اگر حرف ما سود بود حرف ما حرف است گقتم قبل ها هر چه گوییم راست باشد حرف ها حرف است ح - ر -ف و هوا راحت باشد هر چه باشد در هوا
-
دیوانه جسمم،نه بیچاره
دوشنبه 15 فروردینماه سال 1390 00:50
مثل همیشه خودکار تو دستم و دستم جای دیگه نگاه تو عکس و چشمم جای دیگه کفش به پا و پام جای دیگه فقط این ذهنم که اینجا نشسته و به دلم می خنده ذهن خندان و دل سوزان خاطرات میاد تو ذهن و دل رو می سوزونه هر لحظه از زندگی که یادت هستم هر لحظه که اشکام درون دلم تبخیر میشه و از مخم به اصطلاح دود بلند میشه هر لحظه به فکر اینکه...
-
دیوان دیوانگان طنز نیست
یکشنبه 14 فروردینماه سال 1390 01:41
سخنی گفتم و همان حرف کلیشه ای آغاز شد گفتم و گفتم و آخر دیدیم دیوان شد دیوان من بود دیوانگان بر دیو و گان و آن دیوان مشغول پیچیده است مخ من دیوانه ندارد هوش طنز باشد اسم ما خنده دارد کار ما شوخی درون حرف ما آخر چه باشد کین گونه دیوان ما آغاز شد گفتیم از حکیم که درد آورد چشم ما گفیتم از عشق که خاک کرد قلب ما گفتیم از...
-
پند حکیم به درد
یکشنبه 14 فروردینماه سال 1390 00:46
درد تمام چشمانم را فرا گرفته نه وجودم را،چشمانم را حکیمی پندی گفت و ما نیز بر آن شدیم گفتا یا برو بر دردی بشو و یا بمیر دیدیم مردن سخت است به اندازه زنده ماندن پس آسانی به همان دردی خوردن است و من بر دردی شدم و چشمانم اول درد گرفت وای چقدر پنده سختی،حکیمان را نباید افکار داشت این از درد چشم است نه وجود که اینچنین سخت...
-
قلب خاکی
شنبه 13 فروردینماه سال 1390 21:34
من از درون شکستم کمی کلیشه ای اما با کمی اما! اما قلبی ندارم که بسوزه چون قلبم شکست اما قلبم بعد از این که شکست خورد شد اما بعد از خورد شدن پودر شد اما بعد از پودر شدن تو خون حل شد حالا قلب من دست منه،سر منه تمام وجوده منه تمام وجودم از ناراحتی داره نابود می شه اما؟ آیا این هم میشکنه؟خورد میشه؟پودر میشه؟ تا اینکه تو...
-
عمر مرگ
شنبه 13 فروردینماه سال 1390 19:27
یه مشت دیوانه در انتظار روز خداحافظی با دیوانگان دیگر پس کی میشود آن روز را دید که چوب به دست نوادگان بدهیم تا بشکنند و ما نصیحت کنیم آیا اصلا می شود؟ اگر ما سی سال بودیم و آنها 10 سال چه؟ اگر ما جوان بودیم و آنها خوردسال چه؟ اگر پولی نداشته باشیم زن و بچه چه؟ من در بیست هستم نه کاملا بویش را حس می کنم بوی بیست یا...